روزی کامی و پیر خردمند در قهوهخانه نشسته و پس از صرف املتی خسته، قلیان همیکشیدند و دود همیدادند. چون قهوهخانه پر گشت، پیر به روی میز رفت و داد سخن بداد: «هر که خواهد بدو علم فلسفه و منطق و تفسیر اغراض مابعدالطبیعهی ارسطو و صرف و نحو و مابقی علوم عقلیه و نقلیه آموزم، بشتابد که سی درصد آف گذاشتهام. لیکن جماعتْ ندای او را به شلنگ قلیانشان هم نگرفتند و کسی دستی از آستین مروت برای او درنیاورد.
لختی گذشت و نصیرِ رمال پا به قهوهخانه گذاشت و چونان خروشی در جمع افتاد تو گویی صف چلوکباب مسلم بازار است. پس پیر خردمند انگشت لایک به خلایق نشان داد و محل را ترک نمود. کامی را از این واقعه عبرتی حاصل شد. رفت به بازار و پیرزنی را سلام داد و گفت: «پول خوبی میدهم اگر کاری برایم کنی.» و پیرزن گفت: «اگر کار ناجور نباشد و سانسور نخورد، هستم.»
پس کامی پیرزن را گفت: «برو به نزد دختری که دوستش دارم و بگو در طالعت قهرمانِ چهارخانهی سرمهای و زرشکیپوشی میبینم که زندگیات را پر از سعادت کرده، دهان دخترخالههایت را از حسرت و تعجب جر خواهد داد. اول اسم آن قهرمان کاف و آخرش یاء است.
وقتی آب شعیر صفر درصد گازدار مینوشد، جوری میغرد که شیر بیشه به شنیدن آن به رعشه میافتد. لیلی را بگوی یکی از علامات شناختن آن سوار سرمهای و زرشکیپوش این است که هفتهی پیش برایت حلقهی استیل خرید و گفت دُنگ خودت را هروقت خواستی بده.
به لیلی گو که یارت را نگه دار
که چون او در زمانه نیست بسیار
مبادا قدر یارت را ندانی
که بعداً میشود خوشتیپ و پولدار.»
پیرزن گفت: «یکمقدار نشانیها تابلو نیست؟» و کامی پاسخ داد: «شما درهم و دینارت را بگیر، چهکار داری به این کارها؟» و نصف مبلغ را به پیرزن داد و او را روانهی کوی یار کرد.
ساعتی نگذشته، پیرزن از کوی یار برگشت، با یار. پس کامی را در اعضاء و جوارح عقد و عروسی برپا شد، آنهم به صورت مختلط. وقتی پیرزن و لیلی نزدیک شدند، پیرزن انگشت اشاره به سمت کامی گرفت و گفت: «خودش است.»
لیلی خروشید: «مردکهی متقلب! رفتهای خالهی من را اجیر نمودهای تا مخ من را بزنی؟ تو گفتی دنگ حلقهی استیل را هر وقت خواستی بده؟ نگفتی زود بده، پول ندارم بستهی اینترنت اپراتور دزد اول بخرم؟ حرکتت اصلاً جوانمردانه نبود.»
چون لیلی این بگفت، پیرزن آمد جلو و گفت: «نصف دیگر قرارداد را رد کن بیاید. به علاوهی آپشن. وگرنه به فیفا شکایت میکنم.» و کامی چون قرارداد را احمقانه تنظیم نموده بود، بقیهی پولو آپشن را اِخ کرد. نتیجه آنکه اقوام معشوق را بشناسید تا اینگونه خسر الدنیا و الآخره نشوید.
والسلام.
- سفیرمدیا
- شهریور 22, 1399