در روزی از واپسین روزهای ماه نوامبر، لیلی کامی را فراخواند و بدو گفت: «اگر میخواهی عشق تو را در دل گیرم، اقلامی را که برایت در این موقومه سیاهه کردهام را در بلکفرایدی تهیه نمای تا اینگونه کفایت و درایت تو را نیز بسنجم.»
پس کامی برفت و چند ساعتی تلاش نمود و چون بازگشت، لیلی دید که خشتک کامی بر فرق سرش کشیده شده و باقی جامهها پاره گشته و آثار کوفتگی و لهشدگی در اعضا و جوارحش مشهود است.
پرسید: «خریدی؟»
کامی در حالی که عرق شرم از دهانش جاری بود گفت: «نه» و شمشیر برکشید و نوک آن را بر شکم خود نهاد تا خویش را به رسم ساموراییگان بر درگاه معشوق خودکُشان نماید.
لیلی گفت: «خونت را اینجا نریز، ما هنوز قسط این فرش را که از فروشگاه “بابای فرش” خریدهایم، پرداخت نکردهایم. برو بیرون هر کاری خواستی با خودت بکن. بیعرضهی بیکفایت.»
کامی دید که خودکشان و ترحمخران به کارش نمیآید، پس به راه افتاد و در حالی که از بُن جان به فرهنگ منحط غرب و بلکفرایدی نفرین و ناسزا میگفت، ناگاه خود را بر در خِلای خرابات دید.
ندا داد: «یا پیر.» پیر صدا داد: «اِهه!» و پس از ساعتی از خلا بیرون شد. کامی او را گفت: «معشوقْ جهت امتحان، من را به خرید بلکفرایدیفرستاد ولیکن من دست از دماغ درازتر به سرای یار برگشتم.»
پیر پرسید: «تو رفتی بلکفرایدی؟» کامی گفت: «بلی.» پیر تکرار نمود: «تووووو رفتی بلکفرایدی؟» کامی گفت: «خب، بلی.» پیر نعره زد: «در این دوران کرونا که آمار فوتیها از آمار مبتلایان پیشی گرفته، بلند شدهای رفتهای توی صف بلکفرایدی؟»
کامی گفت: «خب عشقم از من درخواست کرده بود.»
پیر گفت: «ای آب کرفس توی عشقت! خب آنلاین بلک میفراییدی.»
کامی پرسید: «آنلاین دیگر چیست؟»
پیر گفت: «چطور نمیدانی؟ من که پیری فرسودهمغزم و به ماسک میگویم ماکس و به تلگرام میگویم تلگرام هم میدانم.
اینترنتی هرید نمای که اینترنتی نکوست. هم ضامن سلامت تو است و هم سلامت دوست. پس راه و رسم بلکفرایدینگِ آنلاین بدو نمود و کامی در اندکزمانی به یکی از اساتید مجرب بلکفرایدیِ آنلاین بدل شد و جوری مورد توجه لیلی قرار گرفت که به کامی اشاره کرد: «بیا.»
نتیجه آنکه فرایدی را از خانه بلک کنید.
والسلام.
- سفیرمدیا
- آذر 8, 1399