روزی پیر خردمند کامی را نشانده بود و بر او حکمت میخواند که: «بدان که آنچه در زندگی مهمتر از استعداد و پشتکار و سالاد سزار و دارایی و نسب است، صداقت است. تو راستگو میباش، غمت نباشد. هر چه شد با من.» پس کامی بر آن شد تا طریق صداقت پیش گیرد و قلل […]
روزی کامی حکایت راپانزل بر پیر خردمند میخواند. پیر خردمند او را گفت: «ای واداده! راپانزل را از روی زال و رودابهی ما برداشتهاند. ایرانی نیستی اگر شِیر نکنی!» و کامی بر آن شد که حدیث زال و رودابه بداند. پس غوغل گشود و نام زال در آن تحریر نمود. تا نام زال را نوشت، […]
روزی کامی به سر کوی لیلی رفت و انتظار کشید تا لیلی از آنجا بگذرد. چون لیلی را از دور بدید، آبِ دهانش خشک شد و ضربان قلبش رکورد جدیدی ثبت نمود. تا لیلی به او رسید، کامی با دو دست خویش نقش قلب بر سینه گرفت و دم تکان داد. لیلی برای پیشگیری از […]